بازارچـــــه ی رودبنــه ای

از همه جا و برای همه

بازارچـــــه ی رودبنــه ای

از همه جا و برای همه

تنها زیر باران

سلام .........

پشت شیشه نشستم ، داره بارون میاد ، عاشق بوی بارونم ..... ذول زدم به خانه های آنطرف پنجره ..... فکر اینم که آدمای پشت پنجره خانه آنطرفی هم مثل من فکر می کنند. آنها هم هوس می کنند زیر باران قدم بزنند.
آنها را نمی دانم!!! اما من عاشق این لحظه ام ........ از قاب پنجره بیرون می پرم ..... من اینجا تک و تنها زیر بارانم با همه مردم شهر ، با همه پرندگان و دودکش ها و آنتن ها ..... سراسر لذتی است غریبانه ...... با تمام لحظه های شاهکارش حسی از غربت را برایم تداعی می کند


نمی دانم گویی اینجا جای یک نفر خالیست!!!
به آسمان مینگرم،باز هم حسرت می خورم ، آخر آسمان اکنون شانه ای برای ریختن اشک هایش دارد، گرچه شانه های من و مردم شهر برای این دل بزرگ کوچک است......... کاش من هم شانه ای برای باریدن باران داشتم.
کاش .......................
نمی دانم امشب این حس غریب چیست ؟ از کجا آمده است؟ که اینگونه مرا مست و بی خود از خود کرده!!!
http://www.nemesiis.com/blog/img/rain.jpg
نمی دانم مردم پشت این پنجره ها مثل من بیدارند. یا که در خوابند و یا نیمه هشیارند.
فقط می خواهم زیر این نم نم باران تا صبح .هم پای اشکش، همراه دردش مردانه بمانم
شاید طلوع فردا برایم دلی از شرق برارد که دلش قد یه دریا حرف بخواهد.
حرفی از امید و رویا؛ حرفی از حسرت دیروز و جشن پیروزی فردا..
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد