هر وقت دلم می گیره از همه ، قلم تو دستمه و می نویسم از اینکه:
سرسخت باید پای دردا وایستم ، تا برسم به فرداهای روشن
قلبم میگه میکروفونو بردار ، تو بخون حالا از همه ی دردات
تا مرهم باشه واسه دل شکستت ، تا نمونی تو با این گله و حسرت
میدونی اینو که یاس از توو داره نقصی ، گذشته هام مثل طومار مغزی
دور و بر منو مثل دیوار فرضی ، میگرن میشن مثل یه بیمار مغزی
نمیدونم که کی داره تقصیر ، حوصله ندارم بکنم اینا رو تفسیر
وقتی که اشکت چکیده یکی یکی ، حرفی که تو قلبت بگو به کی بگی
داستان منو نمیدونی تو زیر آسمان کبود ، حالا اون آدم راز دار و صبور
واسه ی خونواده پاسداره هنوز ...
گذشته ی منه مثل کتاب داستان ، به دنبال یه روزی که بتابه آفتاب
یه حس میگه به اون روز نزدیکم ، نزدیک ... نزدیکتر
هر وقت دلم می گیره از همه ، قلم تو دستمه و می نویسم از اینکه:
سرسخت باید پای دردا وایستم ، تا برسم به فرداهای روشن
قلبم میگه میکروفونو بردار ، تو بخون حالا از همه ی دردات
تا مرهم باشه واسه دل شکستت ، تا نمونی تو با این گله و حسرت
وقتشه دیگه بخونمو وقت ندم ، بگم از روزایی که زیر برف یخ زدم
مقصدم که به سمت کسب درآمد و حالا دیگه ازم رفته طراوت
تو پول در میاری و یعد سرکار ، می بینی جیب شده هم وزن پر کاه
فقط خودتی و دوروبرت مشکل ، اون وقت کیه که بکنه تر و خشکت
آره این روزا اوضاع آرومه مشتی ، فردا از سختیا تو بارون اشکی!!
روزی میرسه که بابا مامان پیرن ، یا مثل پدر من از دنیا میرن
حالا 7 ساله که خالیه پشتم ، خدا بوده فقط باعث و بانی رشدم
خیلی سخته ولی میدونم ... اینو میتونم ...
هر وقت دلم می گیره از همه ، قلم تو دستمه و می نویسم از اینکه:
سرسخت باید پای دردا وایستم ، تا برسم به فرداهای روشن
قلبم میگه میکروفونو بردار ، تو بخون حالا از همه ی دردات
تا مرهم باشه واسه دل شکستت ، تا نمونی تو با این گله و حسرت
وقتشه به تو بگم تو بدونی پس یه حرفی که میخونم هست درون قلب
تو سختیا چگونه من با یه کوه غم ، رو قلبی که دیده شکسته جلو برم
خسته و اسیر درد تو مسیر بعد ، وقتی که کسی نبود و
رفیق من ، به سختی یه چیزی که شد نصیب من
پس دیگه از این بعد بذار به تو بگم ، عزم رو جزم میکنم مثل سرباز
اینو بدونید نیستم یه قصه پرداز ...
پرواز میکنم به سمت هدف ، پس باخت کسی که به حمله نرفت
تا حالا سرنوشت بوده یه داور بد ، ولی دلیل نمیشه برسم آخر خط
حالا خیلی مونده ولی تخت گاز جلو میره با فکر و مغز و باز
حتما الان با خودت میگی تو چی میدونی؟ دلت مثل یه دریاست دلت مثل یه دریا خیلی وقتا میشه که با توئه این واژه دلت مثل یه دریاست دلت مثل یه دریا
از دردی که نداری واسه چی میخونی؟
میدونم و حق داری اینو بهم بگی ولی
عشق به هم زبون میتونه باشه دلیلش
تو حرفای دلت آه...سینه سوزن
وقتی که تن تو سوراخ میشه زیر سوزن
منتظری که برسه روز سلامتی
حاضری اونو به 100 کیلو طلا ندی
تقسیر تو نیست که شدی بستری
حرف همه ی آدمارو از بری
هه..خود من که سر تورو با این حرفا بردم
دنیا رو فحش میدم با یه سرما خوردن
چه برسه به تو که ...هههه..چی بگم؟
وسرازیری به سوی درد با شیب کم
ولی خدا دردای مارو دیده
آخرش اونه که به دست ما دارو میده
امیدواری به فردایی که
تموم میشه دردات
وقتشه غم از دلت برداری
امیدواری به فردایی که
تموم میشه دردات
وقتشه غم از دلت برداری
که چرا من باید سرنوشتم این باشه؟
دور ما پر شده از این همه چرای بی جواب
تنها امید میتونه باشه چراغ این شبا
تو این مسیر پر پیچ و خم و پر سراب
روبرو شدی تو حالا با یه پل خراب
خودتو به راحتی به دست باد نسپر همنشین
تا که بتونی به راحتی از پل رد بشی
وقتی که دردا میگیره زیر یه خم
تورو میکوبه روی زمین و میگه بخند
به این میگن بدل توی فن کشتی
یعنی تو درداتو با خنده کشتی
توی کلمه ی ای کاش حبس نشو
کاش رو کاشتن ولی سبز نشد
جمع کن حالا یه مشتی جوک دور خودت
بخند تا خودت باشی دکتر خودت
هه..هه
امیدواری به فردایی که
تموم میشه دردات
وقتشه غم از دلت برداری
امیدواری به فردایی که
تموم میشه دردات
وقتشه غم از دلت برداری
صورت خسته نگران، بی آرامش و مریض
که قایم شده بود زیر آرایش غلیظ
زخمی از خاطرات تلخ دیروز
چشم میدوخت به خیابون سرد بی روح
با تحمل سنگینی نگاه آدما
ادامه میداد او به راه ناتمام
و اولین بار برای آخرین راه
هه بهتره بگم که آخرین چاه
تنها، دو دل ، تو فکر و با تعجب
دنبال چی بود؟ پول یا توجه؟
تو روزگاری که هر کسی دنبال آشناست
آشناست دخترک میگرد پی یه فرد ناشناس
که از اون غریبهها یه عده ماییم
آروم اشاره زد که شیشت رو بده پایین
فقط میتونیم امشب رو با تو باشیم و بس
این رو گفت و نشست و در ماشین رو بست
پسر میخواست سر صحبت رو وا کنه زود
تیکه مینداخت و منتظر واکنش بود
ولی دخترک صداش رو نمیشنید
تو دنیایی بود که به سادگی نمیشه دید
دیدی که بعضی وقتها بغضی تو گلوته؟
نمیخوای گریه کنی جلو کسی که پهلوته
هی، امان از این زمان
زمانی که دیگه برد توان از این زبان
بی همراه و بیهوده رهسپار این راه بی نور و همصدا
سپرده خود رو به دست باد اسیر زندون لحظه ها
تو دلش دردهای بیکران خسته از حرفهای دیگران
اسیر مردهای بی مرام و اشک میباره باز
پسر گفت لعنت به این بخت بد
خونه ی ما میمونه واسه ی وقت بعد
سعی نکن با سکوتت زیر پوستم بری
اگه پایهیی میتونیم خونه دوستم بریم
خوب حاضری با ۲ نفر باشی یا نه؟
معلومه که رفتار دخترک ناشیانست
سوال تکرار شد، حاضری باشی یا نه؟
و دختر به فکر یک شب و یک آشیانست
گفت بریم، من که همه چی رو از دم باختم
گناهش پای اونها که من رو پس انداختن
عصبانی از خاطرات خاموش قدیمه
پی محبت میگرد توی آغوش غریبه
تو خونهیی رشد کرد که عشق نبود
جای عشق، فحش و مشت و زیر چشم کبود
پدری که جلوی مشکلات مختلف ضعیفه
فقط زورش میرسه به دختر ظریفش
با خودش گفت پشتم به کیا قرصه؟
خانوادم؟ اونا رو خدا بیامرزه
اون موقع کی بود احترام به حرفش بزاره؟
حالا مجبوره که تنش رو به حراج بزاره
بی همراه و بیهوده رهسپار این راه بی نور و همصدا
سپرده خود رو به دست باد اسیر زندون لحظه ها
تو دلش دردهای بیکران خسته از حرفهای دیگران
اسیر مردهای بی مرام و اشک میباره باز
ببین، تو این قصّهها رو میشنوی و میری
بعد چند بار شنیدن ازش میگذری و سیری
ممنون از اونی که به دیگری صدام رو پاس داد
بگذریم، بریم سراغ ادامه داستانی که
امروز نوشتنش رو مود من بود
این یه دردیه که به خیلیا بوده مربوط
کوه غم بود، ولی یه نور انبوه
پشت کوه واسه ناا امیدی زوده هنوز
کاری ندارم به اینکه کارش خلاف شرعه
ولی واسه رابطهها اول علاقه شرطه
وگرنه یه روح که روی جسمی سوار
چطور تو آغوشی بره وقتی حسّی نداره؟
تو این روزگار درد ناک و سیاه بی شرم
ای کاش بگه نگاه در من پیاده میشم
راه برای ادامه دادن زیاده بی شک
ای کاش بگه نگاه در من پیاده میشم
براساس گزارش دیلی میل، در این صحنه دیدنی، یک پلیکان حریص یک کبوتر بیچاره را با نوک بزرگ خود شکار کرده و شروع به بلعیدن می کند. ناگهان کبوتر برای چند ثانیه فرصت فرار پیدا می کند اما به سادگی داخل نوک پلیکان می نشیند و از مناظر اطراف لذت می برد. به این ترتیب تنها شانس فرار خود را از دست می دهد و خورده می شود.
تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا میکرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم میدوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمیآمد.
سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از کلک بسازد تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»
صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک میشد از خواب برخاست، آن میآمد تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!»
آسان میتوان دلسرد شد هنگامی که بنظر میرسد کارها به خوبی پیش نمیروند، اما نباید امیدمان را از دست دهیم زیرا خدا در کار زندگی ماست، حتی در میان درد و رنج.
دفعه آینده که کلبه شما در حال سوختن است به یاد آورید که آن شاید علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.
برای تمام چیزهای منفی که ما بخود میگوییم، خداوند پاسخ مثبتی دارد،
تو گفتی «آن غیر ممکن است»، خداوند پاسخ داد «همه چیز ممکن است»،
تو گفتی «هیچ کس واقعاً مرا دوست ندارد»، خداوند پاسخ داد «من تو را دوست دارم»،
تو گفتی «من بسیار خسته هستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو آرامش خواهم داد»،
تو گفتی «من توان ادامه دادن ندارم»، خداوند پاسخ داد «رحمت من کافی است»،
تو گفتی «من نمیتوان مشکلات را حل کنم»، خداوند پاسخ داد «من گامهای تو را هدایت خواهم کرد»،
تو گفتی «من نمیتوانم آن را انجام دهم»، خداوند پاسخ داد «تو هر کاری را با من میتوانی به انجام برسانی»،
تو گفتی «آن ارزشش را ندارد»، خداوند پاسخ داد «آن ارزش پیدا خواهد کرد»،
تو گفتی «من نمیتوانم خود را ببخشم»، خداوند پاسخ داد «من تو را بخشیده ام»،
تو گفتی «من میترسم»، خداوند پاسخ داد «من روحی ترسو به تو نداده ام»،
تو گفتی «من همیشه نگران و ناامیدم»، خداوند پاسخ داد «تمام نگرانی هایت را به دوش من بگذار»،
تو گفتی «من به اندازه کافی ایمان ندارم»، خداوند پاسخ داد «من به همه به یک اندازه ایمان داده ام»،
تو گفتی «من به اندازه کافی باهوش نیستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو عقل داده ام»،
تو گفتی «من احساس تنهایی میکنم»، خداوند پاسخ داد «من هرگز تو را ترک نخواهم کرد».
دقت کنید آنتن فرستنده تلویزیون در عکس دیده می شود .یک اتو مبیل پیکان در سمت راست تاج در وسط میدان است که جایزه بلیط بخت آزمائی است .تاج به مناسبت جشن تاج گذاری بر پا شده است .با آنکه پیکان آفریده شده بوده است ! اما در خیابان هنوز فولکس واگن ماشین اصلی است . درخت ها ی چنار دو طرف بسیار شاداب تر از امروز هستند. با دیدن رنگ ها و شور وشوق تصویر آدم احساس خوشبختی می کند . زندگی امروزمان چقدر خاکستری است .
کاریکاتور سیاسی جنگ لفظی بین کودک یهودی و فلسطینی برنده جایزه بهترین کاریکاتور در امریکا
کودک یهودی : پدر من به من گفته شما شرور، تروریست و حیوان صفت هستید. کودک فلسطینی: ولی پدر من چیزی بهم نگفته. آخه پدر تو اون رو کشته.
دکتر علی شریعتی:
میخواهم بگویم ...... فقر همه جا سر میکشد ....... فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ...... فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست ....... فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ...... فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ، که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ...... فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند ..... فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود ..... فقر ، همه جا سر میکشد ........ فقر ، شب را " بی غذا " سر کردن نیست .. فقر ، روز را " بی اندیشه" سر کردن است .
باشگاه رئال مادرید با هزینه یک میلیارد یورو بیشترین مبلغ را در10 سال گذشته در دنیای فوتبال برای جذب بازیکن پرداخته است.
با وجود تلاش های “رومن آبرامویچ “برای چلسی و مبلغی که منچستر یونایتد به جذب بازیکن اختصاص داده است ، هیچ باشگاهی در جهان از این لحاظ قادر به رقابت با رئال مادرید نیست.
تنها در این فصل ، رئال مادرید برای جذب “سامی خدیرا”، “سرجیو کانالز “، “پدرو لئون” و” آنخل دی ماریا” بیش از 50 میلیون یورو پرداخت کرد که جمع هزینه های این باشگاه در 10 سال اخیر را به یک میلیارد یورو رساند.
در این دهه رئال مادرید برای جذب انفرادی بازیکنان مجبور به پرداخت مبالغ هنگفت شد. به طور نمونه برای “کریستانو رونالدو” 96 میلیون یورو ، “زین الدین زیدان” 72 میلیون یورو و” کاکا” 64 میلیون یورو پرداخت کرد که قرارداد های آنها گرانترین قرار داد در میان 48 قرارداد جذب بازیکن رئال مادرید محسوب می شود.
باشگاه بارسلونا 713 میلیون یورو و رومن آبرامویچ مالک باشگاه چلسی 650 میلیون یورو در همین مدت پرداخته اند.
منچستر سیتی هم مدتی است روش رئال مادرید در جذب بازیکن را در پیش گرفته و در سه سال گذشته 400 میلیون یورو برای جذب بازیکن در لیگ برتر پرداخت کرده است.
"یکی از خاطرات مهندس ایرج حسابی از دکتر حسابی"
انیشتین سر سفره هفت سین دکتر حسابی
در زمان تدریس در دانشگاه پرینستون دکتر حسابی تصمیم می گیرند سفره ی هفت سینی برای انیشتین و جمعی از بزرگترین دانشمندان دنیا از جمله "بور"، "فرمی"، "شوریندگر" و "دیراگ" و دیگر استادان دانشگاه بچینند و ایشان را برای سال نو دعوت کنند.. آقای دکتر خودشان کارتهای دعوت را طراحی می کنند و حاشیه ی آن را با گل های نیلوفر که زیر ستون های تخت جمشید هست تزئین می کنند و منشا و مفهوم این گلها را هم توضیح می دهند. چون می دانستند وقتی ریشه مشخص شود برای طرف مقابل دلدادگی ایجاد می کند.
دکتر می گفت: " برای همه کارت دعوت فرستادم و چون می دانستم انیشتین بدون ویالونش جایی نمی رود تاکید کردم که سازش را هم با خود بیاورد. همه سر وقت آمدند اما انیشتین 20دقیقه دیرتر آمد و گفت چون خواهرم را خیلی دوست دارم خواستم او هم جشن سال نو ایرانیان را ببیند. من فورا یک شمع به شمع های روشن اضافه کردم و برای انیشتین توضیح دادم که ما در آغاز سال نو به تعداد اعضای خانواده شمع روشن می کنیم و این شمع را هم برای خواهر شما اضافه کردم.
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم. چون آنها از
روی عشق و علاقه می رقصند ولی پدر و مادرم از روی عادت نماز می خوانند .
دکتر علی شریعتی
------------------------------
به سه چیز تکیه نکن، غرور، دروغ و عشق. آدم با غرور می تازد، با دروغ می
بازد و با عشق می میرد.
------------------------------
-----------------------------
اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست او جانشین همه نداشتنهاست
-----------------------------
عاقلانه ازدواج کن تا عاشقانه زندگی کنی
دکتر شریعتی
-----------------------------
اگر مثل گاو گنده باشی،میدوشنت، اگر مثل خر قوی باشی،بارت می کنند، اگرمثل اسب دونده باشی،سوارت می شوند.... فقط از فهمیدن تو می ترسند
-----------------------------
آن روز که همه به دنبال چشم زیبا هستند، تو به دنبال نگاه زیبا باش
-----------------------------
هر لحظه حرفی در ما زاده میشود هر لحظه دردی سر بر میدارد و هر لحظه نیازی از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش میکند این ها بر سینه میریزند و راه فراری نمییابند مگر این قفس کوچک استخوانی گنجایشاش چه اندازه است؟
-----------------------------
دکتر شریعتی : کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آورتر بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت - چند سالی گذشت یک روز که با همسرم ازخیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم .
-----------------------------
هرکس آنچنان می میرد که زندگی می کند
-----------------------------
اینجا آسمان ابریست ، آنجا را نمی دانم - اینجا شده پائیز ، آنجا را نمیدانم - اینجا فقط رنگ است ، آنجا را نمیدانم - اینجا دلی تنگ است ، آنجا را نمیدانم. وقتی که بچه بودم هر شب دعا میکردم که خدا یک دوچرخه به من بدهد. بعد فهمیدم که اینطوری فایده ندارد. پس یک دوچرخه دزدیدم و دعا کردم که خدا مرا ببخشد. هی با خود فکر می کنم ، چگونه است که ما ، در این سر دنیا ، عرق می ریزیم و وضع مان این است و آنها ، در آن سر دنیا ، عرق میخورند و وضع شان آن است! - نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن
دکترعلی شریعتی