محققان هلندی اخیرا یک شکل جدید از شبکه بی سیم را به نمایش گذارده اند که به آن «شبکه محدوده بدن» یا به شکل مخفف BAN می گویند. این شبکه بی سیم به هر کدام از اعضای بدن فرد یک آی.پی. اختصاص می دهد و این امکان را به وجود می آورد که هر فرد با گجت های اطرافش ارتباط برقرار کند. در یک کاربرد نمونه که در آیندهوون به نمایش گذاشته شده، یک دانگل که به پورت SD تلفن همراه وصل می شود، اطلاعات مربوط به بدن فرد را از این شبکه دریافت کرده و آن ها را روی نرم افزار گوشی آندرویدی نمایش می دهد.
این سیستم به جای بلوتوث، از شبکه رادیویی +nRF24L01 استفاده می کند. با
استفاده از چنین سیستم هایی افرادی که شرایط خاص پزشکی (به طور مثال مشکلات
قلبی) دارند یا ورزشکاران، می توانند با استفاده از سنسورهای زیستی مختلف،
وضعیت بدن خودشان را روی موبایل زیر نظر بگیرند یا آرشیو کنند. برای مثال
یک سنسور روی پوست نصب شده وضعیت قلب را در نظر می گیرد. می توانید روی
تلفن هوشمندتان در هر لحظه از کارکرد قلب یا دیگر اندام ها مطلع شوید. در
عین حال اگر اختلالی در ضربان قلب به وجود بیاید این نرم افزار به صورت
خودکار با یکی از مراکز پزشکی تماس می گیرد.
قبلاً از این اتفاقها افتاده است. مثل فروش برج ایفل به وسیله ویکتور لوستیگ، ملقب به سلطان کلاهبرداران تاریخ!
1- ویکتور لوستیگ (Victor Lustig)
سلطان کلاهبرداران تاریخ، مردی که برج ایفل را فروخت، مسلط به پنج زبان زنده دنیا، صاحب 45 اسم مستعار با سابقه بیش از 50 بار بازداشت آن هم فقط در کشور آمریکا، مردی که میتوانست زیرک ترین قربانیانش را نیز گول بزند، در سال 1890 در بوهمیا (کشور کنونی چک) در یک خانواده متوسط به دنیا آمد و در سال 1960 به آمریکا رفت.
سالی که بازار سهام به شدت رشد میکرد و به نظر میرسید که همه روز به روز پولدارتر میشوند و لوستیگ آنجا بود که از این موضوع و حماقت ذاتی آمریکاییها سود برد.
در سال 1925 و پس از انجام چندین فقره کلاهبرداری بیعیب ونقص و پرسود، ویکتور به فرانسه و شهر پاریس رفت و در آنجا شاهکار خود را اجرا کرد. فروختن برج ایفل!
ایده این کلاهبرداری بعد از خواندن یک مقاله کوچک در روزنامه به ذهن ویکتور رسید. در این مقاله آمده بود که برج ایفل نیاز به تعمیر اساسی دارد و هزینه این کار برای دولت کمرشکن خواهد بود.
دینگ! زنگی در سر ویکتور صدا کرد و بلافاصله دست به کار شد. ابتدا اسناد و مدارکی تهیه کرد که در آنها خود را به عنوان معاون ریاست وزارت پست و تلگراف وقت جا زد و در نامههایی با سربرگهای جعلی، شش تاجر آهن معروف را به جلسهای دولتی و محـرمانه در هتل کــرئون (Creon) که محلی شناخته شده برای قرارهای دیپلماتیک و مهم بود، دعوت کرد.
شش تاجر سر وقت در سوئیت مجلل ویکتور حاضر بودند.
ویکتور برای آنها توضیح داد که دولت در شرایط بد مالی قرارگرفته است و تأمین هزینههای نگهداری برج ایفل عملاً از توان دولت خارج است. بنابراین او از طرف دولت مأموریت دارد که در عین تألم و تأسف، برج ایفل را به فروش برساند و بهترین مشتریان به نظر دولت تجار امین و درستکار فرانسوی هستند و از میان این تجار شش نفر دعوت شده به جلسه مطمئنترین افرادند. ویکتور تأکید کرد به دلیل احتمال مخالفت عمومی، این مسئله تا زمان قطعی شدن معامله مخفی نگه داشته خواهد شد.
فروش برج ایفل در آن سالها زیاد هم دور از ذهن نبود.
این برج در سال 1889 و برای نمایشگاه بینالمللی پاریس طراحی و ساخته شده بود و قرار بر این نبود که به صورت دائمی باشد. در سال 1909 برج بهخاطر اینکه با ساختمانهای دیگر شهر همچون کلیساهای دوره گوتیک و طاق نصرت هماهنگی نداشت، به محل دیگری منتقل شده بود و آن زمان وضعیت مناسبی نداشت.
چهار روز بعد خریداران پیشنهاد خود را به مأمور دولت ارائه کردند. ویکتور به دنبال بالاترین رقم نبود، او از قبل قربانی خود را انتخاب کرده بود؛ مردی که نامش در کنار ویکتور در تاریخ جاودانه شد! بله: آندره پواسون.Andre Poisson
در بین آن شش نفر، آندره کمسابقهترین بود و امیدوار بود که با برنده شدن در این مناقصه، یکشبه ره صدساله را طی کند و کلاهبردار باهوش به خوبی متوجه این موضوع شده بود.
ویکتور به آندره اطلاع داد که در مناقصه برنده شده است و اسناد جهت امضا و تحویل برج در هتل آماده امضاست.
اما همانطور که تاجر عزیز میداند، زندگی مخارج بالایی دارد و او یک کارمند ساده بیش نیست و در این معامله پر سود با اعمال نفوذ خود توانسته است ایشان را برنده کند و...
آندره به خوبی منظور ویکتور را فهمید! پس از پرداخت رشوه، اسناد معامله امضا شد و آندره پواسون پس از پرداخت وجه معامله، صاحب برج ایفل شد!
فردای آن روز وقتی آندره و کارگرانش به جرم تخریب برج ایفل توسط پلیس بازداشت شدند، ویکتور لوسینگ کیلومترها از پاریس دور شده بود. در حالی که در یک جیبش پول فروش برج بود و در جیب دیگرش رشوه!
2-هان ون میگهرن (Han Van Meegeren)
نقاش و کپیکننده آثار هنری، باهوشترین و زبردستترین جاعل تابلوهای نقاشی، مردی که سر نازیهای آلمانی کلاه گذاشت، مردی که اگر کلاهبردار نمیشد، بیشک یکی از مهمترین نقاشان قرن بیستم بود، در سال 1889 در هلند به دنیا آمد.
از کودکی عاشق رنگها بود و در جوانی با تأثیر از نقاشیهای دوره طلایی هلند، تابلوهای زیادی خلق کرد.
اما منتقدان، آثار او را بیروح و تقلیدی و تکراری نامیدند و میگهرن سرخورده از این برخورد و برای اثبات تواناییهایش به منتقدان تصمیم گرفت که آثار بزرگان دوره طلایی همچون فرانس هالس (Frans Hals) و ورمیه را کپی کند.
میگهرن با پشتکار زیاد فرمول رنگهای قدیمی و نحوه ساخت بومهای آن زمان را پیدا کرد.
او کار را شروع کرد و آن قدر ماهرانه این کار را انجام داد که تیزبینترین کارشناسان نیز از تشخیص بدلی بودن آثار ناتوان بودند و میگهرن با اطمینان کامل، در نقش یک دلال، تابلوهایش را بهعنوان آثار کشفشده دوره طلایی به مجموعهداران و گالریها فروخت. در همین دوران بود که اروپا درگیر جنگ جهانی دوم شد.
یکی از مشتریان پر و پا قرص او، مارشال گورینگ از سران درجه اول حزب نازی آلمان بود که علاقه فراوانی به آثار نقاشان هلندی داشت و تعداد زیادی از کارهای میگهرن را به مجموعه خود اضافه کرد.
اما زمانه بازی دیگری را در سر داشت. آلمانها در جنگ شکست خوردند و میگهرن به جرم فروش میراث فرهنگی هلند به نازیها بازداشت و در دادگاه متهم به خیانت به وطن شد که مجازاتش اعدام بود.
میگهرن در دادگاه واقعیت را ابراز کرد، اما هیچکس حرفهایش را باور نکرد. تابلوهای جعلی در دادگاه توسط کارشناسان مورد بازبینی قرار گرفت و همگی بر اصل بودن آنها صحه گذاشتند.
هیچکس باور نمیکرد کسی بتواند با چنین دقت و ظرافتی این آثار را جعل کند. میگهرن از دادگاه درخواست کرد که وسایل مورد نیازش را در اختیارش بگذارند تا در حضور همه، یکی از آثار دوره طلایی را جعل کند!
میگهرن از اتهام خیانت تبرئه شد، اما به جرم جعل آثار هنری به زندان محکوم شد و چند سال بعد درگذشت.
میگهرن بهعنوان یک کلاهبردار در کار خود موفق بود، اما مشتری اصلی او گورینگ از او زیرکتر بود. اسکناسهایی که گورینگ در ازای تابلوها به میگهرن میداد همگی تقلبی بودند!
3- فرانک ویلیام آباگ نیل (Frank William Abagnale)
صاحب کلکسیونی از انواع کلاهبرداریها، قاضی، خلبان، جراح و استاد دانشگاه!
و کسی که زندگیاش دستمایه ساخت فیلم «اگه میتونی منو بگیر» (Catch Me If You Can) شد، در سال 1948 در آمریکا به دنیا آمد.
وقتی او 14 ساله بود، پدر و مادرش از یکدیگر جدا شدند و این ضربه روحی بزرگی برای فرانک بود.
دو سال بعد از خانه فرار کرد و به نیویورک رفت و در آنجا بود که فهمید برای امرار معاش چارهای بهجز کلاهبرداری ندارد.
پس از مدت کوتاهی او به یکی از حرفهایترین جاعلان چک بدل شد و چنان در کار خود مهارت پیدا کرد که هیچ بانکی قادر به تشخیص جعلی بودن چکهای او نبود.
فرانک برای آنکه بتواند بدون پرداخت پول بلیت با هواپیما سفر کند، با جعل کارتهای شناسایی و مدرک خلبانی، خود را به عنوان خلبانخط هوایی پانامریکن جا زد و از امتیاز خلبانها برای مسافرت مجانی استفاده کرد.
این موضوع لو رفت، اما قبل از آنکه دست پلیس به او برسد، به شهر جورجیا فرار کرد و با هویت جعلی تازهای، به عنوان یک دکتر در یک آپارتمان ساکن شد.
ااز قضا در همسایگی فرانک یک دکتر واقعی زندگی می کرد و به فرانک پیشنهاد داد تا در بیمارستان شهر، مشغول به کار شود و فرانک این پیشنهاد را پذیرفت و 11 ماه به عنوان متخصص جراحی اطفال در آن بیمارستان به درمان بیماران پرداخت!
پس از آن به شهر لوئیزیانا رفت و با جعل مدرک حقوق از دانشگاه هاروارد به عنوان دادستان در دادگاه محلی لوئیزیانا استخدام شد. او پس از چندماه توسط یکی از فارغالتحصیلان واقعی هاروارد شناخته شد، اما قبل از آنکه دستگیر شود، از آنجا به ایالت یوتا گریخت و با جعل مدرک دانشگاه کلمبیا، در دانشگاه بریگام در رشته جامعهشناسی شروع به تدریس کرد!
او سرانجام در سال 1969 در فرانسه دستگیر شد و زمانی که پلیس فرانسه این موضوع را اعلام کرد، 26 کشور خواستار محاکمه او در کشورشان شدند!
فرانک به آمریکا منتقل شد و در آنجا به 12 سال زندان محکوم شد، ولی پس از گذراندن پنج سال آزاد شد.
فرانک آباگ نیل هماکنون بهعنوان کارشناس خبره جعل اسناد و چک با پلیس آمریکا همکاری میکند و با تأسیس شرکت آباگنیل و شرکا به بانکها نیز مشاوره میدهد!
سیدنی.جی.هریس نویسنده ای سرشناس و واقع گراست
که رموز برنده شدن را در میدان زندگی می شناسد و برای موفقیت در آن
راه های ساده ای پیشنهاد میکند. اگر برنده بودن را به عنوان هدف زندگی خود انتخاب کرده اید
و تاکنون فرصت مطالعه کتاب “برنده و بازنده” این نویسنده را نداشته اید
خلاصه این کتاب می تواند راهنمای خوبی برای شما دوستان باشد
برنده متعهد میشود
بازنده وعده میدهد
برنده ای که مرتکب اشتباه میشود، میگوید: اشتباه کردم.
بازنده ای که مرتکب اشتباه میشود، میگوید: تقصیر من نبود.
برنده بیش از بازنده کار انجام میدهد، و در انتها باز هم وقت دارد.
بازنده همیشه آنقدر گرفتار است که نمیتواند به کارهای ضروری بپردازد.
برنده به بررسی دقیق یک مشکل می پردازد.
بازنده از کنار مشکل گذشته، و آن را حل نشده رها میکند.
برنده میگوید: بیا برای مشکل راه حلی پیدا کنیم.
بازنده میگوید: هیچ کس راه حلی را نمیداند.
برنده می داند به خاطر چه چیزی پیکار میکند و بر سر چه چیزی توافق و سازش نماید.
بازنده آنجا که نباید، سازش میکند، و به خاطر چیزی که ارزش ندارد، مبارزه میکند.
برنده با جبران اشتباهش، تاسف و پشیمانی خود را نشان میدهد.
بازنده می گوید : “متاسفم“، اما در آینده اشتباه خود را تکرار میکند.
1. چرا تو خونه 40 متری ال سی دی ۵٢ اینچی میذارن؟
2. چرا از در که میخوان رد بشن تعارف میکنن ولی سر تقاطع ها به هم
رحم نمیکنن؟
3. چرا تو شهروند چشم میدوزن به سبد همدیگه؟
کالباس
بنابر شواهد عینی زایدات گوشت و گوشت های غیرقابل استفاده برای ساخت
سوسیس و کالباس استفاده می شود ، قرمزی درون کالباس از گوشت تاج خروس
است (زیر دندان خود حس کرده اید؟)
گوشت گاو به گفته بو علی سینا عامل 16
بیماری مهلک می باشد که اولین آن سرطان و دوم آن مالیخولیا و سومی آن
بواسیر می باشد. جنون گاوی ویروس و میکروب نیست بلکه پروتئین گاو است.
گوشت مرغ و ماهی پرورشی با هورمون ها هستند که عوارض متعدد به بار می
آورند
تخته نرد توسط بزرگمهر ابداع شد و اما داستان پیدایشش:
در زمان پادشاهی انوشیروان خسرو پسر قباد، پادشاه هند «دیورسام بزرگ» برای سنجش خرد و دانایی ایرانیان و اثبات برتری خود شطرنجی را که مهره های آن از زمرد و یاقوت سرخ بود، به همراه هدایایی نفیس به دربار ایران فرستاد و «تخت ریتوس» دانا را نیز گماردهء انجام این کار ساخت. او در نامهای به پادشاه ایران نوشت: «از آنجا که شما شاهنشاه ما هستید، دانایان شما نیز باید از دانایان ما برتر باشند. پس یا روش و شیوهء آنچه را که به نزد شما فرستادهایم (شطرنج) بازگویید و یا پس از این ساو و باج برای ما بفرستید». شاه ایران پس از خواندن نامه چهل روز زمان خواست و هیچ یک از دانایان در این چند روز چاره و روش آن را نیافت، تا اینکه روز چهلم بزرگمهر که جوانترین وزیر انوشیروان بود به پا خاست و گفت: «این شطرنج را چون میدان جنگ ساختهاند که دو طرف با مهره های خود با هم میجنگند و هر کدام خرد و دوراندیشی بیشتری داشته باشد، پیروز میشود.» و رازهای کامل بازی شطرنج و روش چیدن مهره ها را گفت. شاهنشاه سه بار بر او درود فرستاد و دوازده هزار سکه به او پاداش داد. پس از آن «تخت ریتوس» با بزرگمهر به بازی پرداخت. بزرگمهر سه بار بر تخت ریتوس پیروز شد. روز بعد بزرگمهر تخت ریتوس را به نزد خود خواند و وسیلهء بازی دیگری را نشان داد و گفت: اگر شما این را پاسخ دادید ما باجگزار شما می شویم و اگر نتوانستید باید باجگزار ما باشید.» دیورسام چهل روز زمان خواست، اما هیچ یک از دانایان آن سرزمین نتوانستند «وین اردشیر» را چاره گشایی کنند و به این ترتیب شاه هندوستان پذیرفت که باجگزار ایران باشد.
فلسفه پیدایش
در ادامه متن . . . . . . .
1. درس
نخوانید. هیچکس از درس خواندن به جایی نرسیده به جز علی دایی
2. از کودکی معاملات زمین و مسکن را جدی
بگیرید، همه که قرار نیست از دزدی به جایی برسند
3. یک پدر پولدار برای خود دست و پا کنید. از همان روز اول در
بیمارستان با تطمیع پرستار و یک جابجا کردن ساده ی دستبندهایتان یک عمر
آسوده باشید، بگذارید برای یک بار هم که شده یک بچه مایه دار دنبال
معنویت بدود
4. اگر پدرِ پولدار نشد لااقل یک زن یا
شوهر مایه دار برای خود دست و پا کنید. یادتان باشد فیلم های هندی و
آبگوشتی را برای شما ساخته اند و هنوز که هنوز است فلاسفه بر سر مفهوم
عشق و زیبایی با هم دست به یقه اند اما بر سر مفهوم پول کسی شک ندارد
5. حتی اگر خال زشتی هم روی صورتتان دارید با «محمد رضا شریفی نیا» طرح
دوستی بریزید. هر ماه، پنج فیلم از شما اکران می شود و یک شبه از الافِ
محله «قازقُل آباد» تبدیل به سوپراستار دست نیافتنی می شوید
۶. اگر حتی توی بیابان های جاده ی قم یا
در اعماق کویر نمک یک تکه زمین دارید دیگر لازم نیست کاری بکنید ، ثروت
و موفقیت در چنگال شماست
۷. لازم نیست پدربزرگ خیلی پولداری برای خود تهیه کنید. کافیست فقط یک
خانه ی کلنگی حوالی شاسکول آباد داشته باشد، بسِ تان است. اول پدربزرگ
مهربان را به خانه ی آخرت راهنمایی کنید. سپس خانه را بکوبید و با چند
فرغون بتُن، پی ریزی کنید و چند تا ستون لاغرتر از گردن مرتاض های هندو
را هم عَلَم کنید و تیغه بزنید و آن را متری (قیمت پایه) یک میلیون و
سیصد معامله کنید. همیشه به خاطر داشته باشید در زلزله تهران خشک و تر
با هم می سوزند و هرچه بسازید« کُن فیَکون » خواهد شد پس خرج بیخود
نکنید
۸. تولیدی «خنزر پنزر» بزنید. مثلا زیر
کفش بسازید نه خود کفش. کفش را چینی ها می سازند
۹. در یک شرکت دولتی استخدام شوید. از هرکس به دستتان رسید پله ای
بسازید و پله پله بالا، بالاتر و به ملاقات خدا بروید به آنجا که
رسیدید یادتان نرود روی ماه خدا را ببوسید. در ضمن به یاد داشته باشید
کسی که نخواهد بالا برود غیرمستقیم قبول کرده نردبان این و آن باشد
۱۰. در مسابقات فوتبال سالنی جام رمضان
شرکت کنید و هرچیز و هرکس را که دیدید «دریبل» بزنید. توجه داشته باشید
که برای کار تیمی به کسی پول نمی دهند. برای مطالعه بیشتر در این خصوص
فیلمهای علی کریمی را ببینید
۱۱. اگر هیچ هوش و استعدادی ندارید لااقل کُشتی بگیرید. برای فتیله پیچ
کردن یا اجرای «سَگَک دوبل» که نباید استعداد خدادادی داشت، «خر زور
بودن» کفایت می کند. یکی دو سال کشتی بگیرید بعد کاندیدای شورای شهر
بشوید
12. در خیابان استاد نجات اللهی، مغازه ی
فروش کارت تبریک های ژیگولی و عروسک پشمالو بزنید. از فروش قبل از روز
«وَلِنتاین» به نان و نوایی می رسید
13. آرم طرح ترافیک دولتی جعل کنید و دانه ای پانصد تومان آزاد بفروشید.
وقتی هم گند قضیه درآمد راست راست برای خودتان در اداره راه بروید و به
چشم همکارانتان زُل بزنید، آنقدر زل بزنید که آنها به خودشان شک کرده و
در پایان وقت اداری خود را به اولین پاسگاه کلانتری معرفی نمایند
آیا میدانستید آنهایی که از نظر احساسی بسیار قوی به نظر میرسند در واقع بسیار ضعیف و شکننده هستند ؟
آیا میدانستید در برخی از مارها، زمانی که دارند طعمه ای را هضم میکنند، حجم قلبشان تا چهل برابرافزایش میبابد؟
اگر
شما در کم کردن چربی قسمت میانی بدنتان ناموفق بوده اید،
خبرهای خوبی برایتان داریم!
دیگر احتیاجی به رژیم های سخت برای لاغر شدن و کم کردن
چربی اطراف شکم نیست.
کلید اصلی این کار در چربی مفید در روغن حیوانی و گیاهی
است.
با داشتن این برنامه غذایی که برایتان در نظر گرفته ایم میتوانید
چربی های اضافی را از بین ببرید.
چهره شناسی نیاز به دونستن خیلی مسائل دیگه داره و باید قبل از اینکه چهره خون خوبی بشی کسی باشی که احساست دیگرون رو خوب درک کنی هنگامی یه فرد رو ما هوشمند میگیم که اون شخص تواناییه درک رفتارهای غیر کلامی دیگرون و داشته باشه..زنها توی این زمینه به طور کلی هوشمندتر از مردها هستن..برای همینه که زنها به داشتن"حس شهودی"معروفند...حس شهودی بیشتر توی زنانی دیده میشه که بچه بزرگ کرده اند.چون اونها توی سالهای اول زندگی اونها ناچار هستن روی زبان غیر کلامی تکیه کنند..برای همینه که این زنان اغلب در مذاکره و مباحثه هوشمندترند..(وای به حال آقایون)..
حالا ما بعضی از رفتارها و علائمی که در طول روز از اطرافیان میبینیم و بهتره که تفسیرش کنیم اینجا عنوان و تحلیل میکنیم...(چه جمله ای شد ببخشید تو رو خدا)..
راست قامت ایستادن:
حالت ایستادن افراشته میگوید شما انسان با اعتماد به نفس، صادق و موفقی هستید. حتی اگر کوتاه قد باشید، گرفتن یک ژست مطمئن و بیپروا شما را پر ابهت نشان خواهد داد.
گامهای کوتاه ـ بلند:
استفاده از تمام طول پا در هنگام راه رفتن، گامهای بلند برداشتن و کمر را راست و سر را بالا نگاه داشتن بیانگر یک حالت مطمئن و با صراحت میباشد. برعکس گامهای ریز و با شانههای قوز کرده فرد را ترسو و آسیب پذیر مینماید.
احوالپرسی دوستانه:
با اندک بالا آوردن ابرو زمانی که برای نخستین بار شخصی را ملاقات میکنید، شما را علاقهمند، با نشاط و هوشیار مینماید.
یکی از مهم ترین خصوصیات انسان که او را نسبت به سایر موجودات برتری می دهد قدرت تکلم و سخن گفتن اوست. او می تواند با به کارگیری کلمات و جملات احساسات و نیات درونی اش را بیان کند و دیگران را از آن آگاه نماید.
از طرفی خواسته یا ناخواسته در فضایی که آن را سکوت و خاموشی می نامیم و با زبان بی زبانی تنها با آنچه «body language» یا زبان حرکات بدن و اجزای آن خوانده می شود، می تواند به خوبی احساسی را انتقال داده یا معنای کلامی را تغییر دهد. هرگز اظهار دوستی و علاقه شخصی در حالی که اخم کرده و ترشرویی نشان می دهد، قابل قبول نیست. بنابراین به کارگیری این ۲ زبان در یک جهت و راستا می تواند به خوبی در بیان هیجانات، عواطف و احساسات به کار رود. اما در میان دنیای خاموش و بی زبانی، زبان های گویای دیگری هم هستند.
زبان بدن شامل دو قسمت است . یکی زبان حرکات بدن و دیگری زبان آرایش و ظاهر بدن :
بسیاری از ما تصور میکنیم این محمدعلی جمالزاده بود که نخستین داستانهای کوتاه به زبان فارسی (روزنامه کاوه-۱۳۰۰ش) نوشتهاست. اما باید بدانیم که پیش از او نیز چهرههای دیگری در این زمینه تجربههایی داشتهاند که در روزنامههای سالهای مشروطه و حتی پیش از آن میتوان آنها را سراغ گرفت. و ظاهرا اعطای لقب پدر داستان نویسی ایران به جمالزاده به جهت تداوم و پیگیری او در این کار و همچنین بکار بردن اسلوب نسبتا منطبق با الگوهای داستان کوتاه نویسی بود.
اما گذشته از این مسئله شاید جالب باشد که بدانیم بیش از پنجاه سال قبل در نخستین دهههایی که انتشار روزنامه در ایران آغاز شده بود، بسیاری از روزنامهها ایرانی(آنها که درر داخل منتشر میشدند) یا به دلیل وابستگی به دولت و یا به جهت موانع سیاسی که وجود داشت به جای پرداختن به مطالب انتقادی سیاسی و اجتماعی حجم قابل توجهی از مطالب خود را به نوشتههای ادبی و احیانا تاریخی اختصاص میدادند و در این میان ترجمه داستانها و رمانهای خارجی نیز جای ویژهای داشت. این نکته البته به نفع ادبیات ایران که در آستانه یک پوست انداختن قرار داشت انجامید، چرا که در غیاب ناشران و یا عدم گستردگی صنعت چاپ روزنامهها و نشریات امکان چاپ رمانهای اروپایی را بوجود آوردند و زمینه آشنایی ایرانیان با شیوههای رماننویسی مهیا شد و به همین ترتیب نخستین تجربههای نویسندگان ایرانی نیز (در زمینه رمان نویسی) در همین روزنامهها منتشر شد.
به هر روی در چنین اوضاع و احوالی، به سال ۱۲۴۶ شمسی در «روزنامه ملتی» یکی ازنخستین داستانهای کوتاه ایرانی منتشر میشود که عنوان «حکایت پیرو جوان» را دارد و بسیاری به ضن قوی آن را منسوب به ناصر الدین شاه قاجار میدانند. این داستانگونه طرحی ساده داردکه دربرگیرنده شرح سه روز از زندگی راویست. کلیت داستان البته هنوز با اسلوب داستان کوتاه اروپایی -که بعدها جمالزاده نمونههای اولیه آن را نوشت – فاصله دارد.
راوی «حکایت پیر و جوان» در روز اول به کودکی برمیخورد که که در حین بازیهای خود شیطنتها و حیلههایی را بکار میبرد که او را به تعجب وا میدارد.در روز دوم راوی شاهد سبکسریهای جوانیست آراسته و مغرور که کارش را به زندان میکشد و در روز سوم با پیرمردی برخورد میکند که بهار او را به یاد روزهای حوانی انداخته است. ناصرالدین شاه در این داستان به مقایسه سه دوره از عمر میپردازد و نگاهی انتقادی به مفسدههایی همچون شرابخواری و قمار دارد. مکان رخدادهای این داستان کوتاه هم تهران آن روزگار و محلات درواه دولاب و کوچه غریبان است. راویت اول شخص، بالحنی خطابی و شیوه خاطرهای برای داستانی پند آموز بکار رفته است.
ناصرالدین شاه نثری فخیم و پر از واژههای عربی دارد که بازبانی شاعرانه به توصیف طبیعت پرداخته است. روایت مستقیم افکار نویسنده درباره انسان و طبیعت و کیفیت پند آموز و عبرت آور آن از با تخیل در داستانی کاسته و تاحدی کیفیت مقالهوار بدان داده است. این ماجرا در کتاب «سیر تحول ادبیات داستانی و نمایشی» نوشته حسن میرعابدینی آمدخ که در اینجا با اندکی تغییر و البته افزودههایی برای روشنتر شدن ماجرا نقل شد.
ینک منبع :
1- خالق و مبتکر:
''یک'' ها پایه و اساس زندگی هستند. همیشه
عقاید جدید و بدیع دارند و این حالت در آنها طبیعی است. همیشه دوست دارند تمامی
کارها و مسائل بر حول محوری که آنها می گویند و تعیین می کنند در گردش باشد و چون
مبتکر هستند، گاهی خود خواه می شوند. با این حال ''یک'' ها بشدت صادق و وفادارند و
به خوبی مهارتهای سیاسی را یاد میگیرند . همیشه دوست دارند حرف اول را بزنند و
غالبا رهبر و فرمانده هستند، چون عاشق این هستند که ''بهترین'' باشند . در استخدام
خود بودن و برای خود کار کردن بزرگترین کمک به آنهاست ولی باید یاد بگیرند عقاید
دیگران ممکن است بهتر باشد و باید با رویی باز آنها را نیز بشنوند.