ادامه مطلب ...
Hairkul :
آنکه روی شانههایش مو دارد
Watergate : دروازه دولاب
Categorize : نوعی غذای شمالی که با برنج و گوشت گراز طبخ میشود
Velocity : (شهری که مردم آن از هر موقعیتی برای ولو شدن استفاده
میکنند (شیراز
confuse : آنکه برق از **ونش می پرد
Macintosh : مهین تاج
San Antonio : به ترکی ، شما آنتونیو هستید
Longtime : در حمام ، زمان پیچیدن لونگ را گویند
Long time no see : !دارم لونگ میپیچم ، نگاه نکن
Cambridge : شهری که تعداد پلهایش اندک است
UNESCO : یونس کجاست؟
Jesus : در اصفهان به بچه گویند که دست به چیز داغ نزند
Finland : سرزمینی که مردمانش مشکل گرفتگی بینی دارند
Damn You All : دم همتون گرم
Savage Blog : ساوجبلاغ
Latino : لات بازی ممنوع
Godzilla : خدای استفاده کردن از مرورگر موزیلا
تور ویژه روح گردی
و آموزش گام به گام سفر آخرت !
به همراه بسته اهدائی آموزش طی الارض با چشمان بسته !
شروع کلاس : همه شب ، بعد از افطار !
.
.
.
به یارو میگن روزه ها رو میگیری ؟
میگه دو روز اول رو نگرفتم ، دیدم میتونم نگیرم
بقیه رو هم نگرفتم!
.
.
.
ادامه مطلب ...
الوین روسر
اولین دوست دختر من «دوریس شرمن» بود. واقعاً زیبا بود. موهای فر مشکی و چشمان سیاه براق داشت.هروقت موقع زنگ تفریح توی زمین بازی مدرسهی روستایی که در آن درس میخواندیم، دنبالش میکردم، طرههای بلند مویش بالا و پایین میرفت و توی هوا میرقصید.
ما هفت سالمان بود و دوشیزه بریج مواظبمان بود و برای کوچکترین تخلف،
کشیدهای توی صورتمان میزد.
به چشم من، دوریس، جذابترین دختر کلاس بود. کلاس ما ترکیبی بود از
دانشآموزان کلاس اول و دوم و من به شیوهی هیجانانگیز یک پسربچهی
عاشق، دلش را بردم.
رقابت بین پسرها برای محبت به دوریس شدید بود. اما من نترس و جسور بودم
و عاقبت هم پاداش سرسختیام را گرفتم.
در یک روز لطیف بهاری توی حیاط مدرسه یک نشانهی فلزی پیدا کردم. احتمالاً یک نشانهی انتخاباتی بود.
سطح روییاش هنوز براق و صاف بود، اما پشتش داشت زنگ میزد. با اندک تردیدی تصمیم گرفتم این گنج نویافته را به عنوان یادگار عشق به دوریس تقدیم کنم.
موقعی که نشانه را، از روی براقش، کف دستم گذاشتم و تقدیم کردم دیدم که خیلی خوشش آمد. چشمان سیاهش برق زد و به سرعت آن را از دستم گرفت.
بعد، کلماتی به یادماندنی به زبان آورد. صاف توی چشمانم نگاه کرد و با
لحنی پرابهت گفت:
«الوین، اگر میخواهی من دوست دخترت باشم، از این به بعد هر چیزی را که
پیدا میکنی باید به من بدهی.»
یادم میآید که این موضوع به شدت ذهنم را درگیر کرد. در سال 1935 پیدا کردن یک پنی هم برای بچهای به سن من و شرایط زندگیمان، خوشاقبالی به حساب میآمد،
حالا اگر یک چیز واقعاً مهم مثلاً یک پنجسنتی پیدا میکردم چه میشد؟ میتوانستم آن را از دوریس مخفی کنم یا میتوانستم به او بگویم که یک سکهی تک سنتی پیدا کردم
و چهار سنت دیگر را برای خودم نگه دارم؟ آیا دوریس همین قرار را با رقبای دیگر من هم گذاشته است؟ اینطوری او ثروتمندترین دختر مدرسه میشد.
وقتی به همهی این سؤالات فکر کردم از احترامی که نسبت به دوریس قائل
بودم کاسته شد. اگر پنجاه درصد میخواست، معقولتر به نظر میرسید؛
اما تقاضای مستبدانهاش برای داشتن همه چیز - آن هم در ابتدای دوستیمان
- همهی تصوراتم را خراب کرد.
پس دوریس، هر جای دنیا که هستی و هرچه که شدی، باید به خاطر اولین
درسی که در عشق به من دادی از تو تشکر کنم
و مهمتر از آن به خاطر اینکه به من آموختی تعادل دشوار میان عشق و پول را چهطور حفظ کنم
.ضمناً دلم میخواهد بدانی که همیشه توی خوابهای کوتاهم توی حیاط مدرسه دنبالت میدوم تا دستم را توی موهای فر مشکی مواجت فرو کنم.
اسپارتا، نیوجرسی
برگرفته از کتاب:
استر، پل؛ داستانهای واقعی از زندگی آمریکایی؛ برگردان مهسا
ملک مرزبان؛ چاپ نخست؛ تهران: نشر افق 1387
شهرزاد نراقی موتور سواری است که معمولا در کوههای مشرف به تهران به تمرین موتور کراس میپردازد
او موتور سواری را هشت سال پیش آغاز کرد تا بتواند زمان بیشتری را با دخترش نورا که او نیز به موتورکراس علاقمند است، بگذراند
ادامه مطلب ...
تصاویر ذیل
مربوط به ماکت و مدل برزگترین فرودگاه جهان می باشد که در هامبورگ
آلمان افتتاح شد.
این ماکت یکی از بزرگترین کارهای هنری موجود می باشد که در ساخت آن از
ابزار زیاد و گوناگونی استفاده شده است
ادامه مطلب ...
لپ
تاپ رو پامه دارم باهاش کار میکنم بابام اومده تو اتاقم میگه لپ تاپت
روشنه ؟ میگم پَـــ نَ پَـــ رو زمین داشت گریه میکرد گذاشتمش رو دلم
آروم بگیره بعد بش میگم کاری داری باش مگه ؟ میگه پَـــ نَ پَـــــ صدا
گریه اش تا تو اتاق من میومد اومدم بهت بگم گناه داره بغلش کن
پارتی بودیم ... ملت اون وسط داشتن دستارو تکون میدادن و میرقصیدن ...
رفیقم میگه دارن میرقصن!؟
پَـــ نَ پَــــ اینجا گیر افتادن! دارن برای هلیکوپتر امداد دست تکون
میدن تا نجاتشون بده
رفتیم واسه عروسی باغ اجاره کنیم ... یارو میگه جای امن میخای ؟
پَـــ نَ پَـــ یه باغ بده تجاوز خورش خوب باشه مهمونا روش حساب کردن !
بابام
با چکش به جای میخ زده به دستم از درد دو متر رفتم آسمون اومدم پایین
...
تازه میپرسه خورد به دستت؟
پَـــ نَ پَـــ یاد گل خداداد عزیزی به استرالیا افتادم، دیگه نتونستم
خودمو کنترل کنم، عجب گلی بود عجب گلی
یارو با موتور زده بهم ....خوردم زمین سرم شکسته داره خون میاد اومده
میگه سرت داره خون میاد؟
پـَـَـ نَ پـَـَــــ من خودنویسم جوهرم پس داده
ادامه مطلب ...
تصاویری که در زیر می بینید حاصل هنرنمایی هنرمند فیلادلفیایی بنام استیسی وبر هست که با کمک از سکه های فلزی قادر به خلق این شاهکار های جالب شده.امیدوارم لذت ببرید.
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
رفتیم کوه ... دارم چوب جمع
میکنم ...
میگه می خوای با چوبا آتیش درست کنی؟
پَ نه پَ،پشت دریاها شهریست قایقی خواهم ساخت ...
دوستم میگه امروز چندمه ؟
میگم یکم
میگه یکم مرداد ؟
پَ نه پَ، امروز یکم فروردینه ... عیدت مبارک عمو جون یه بوس بده....
بسته سیگارمو گرفته که از توش سیگار برداره ... میگه اِ اِ اِ همین یه
نخه ؟
پَ نه پَ این یه دونه چشم گذاشته، بقیه رفتن قایم شدن !
به بابام میگم تلویزیونو بزن کانال دو ... میگه روشنش کنم ؟
پَ نه پَ، تو بزن دو ... من هُل میدم روشن شه ....
دارم به خواهر زادم دیکته میگم ... رسیده آخر خط میگه دایی برم سر خط
؟!
پَ نه پَ بقیشو رو فرش بنویس !
با دوستم رفتیم بام تهران ... یه یارو تو بانجی جامپینگ داشت بالا
پایین میرفت ...
دوستم میگه اگه این کش پاره بشه می خوره زمین داغون می شه؟
پَ نه پَ، می خوره زمین هوا میره نمی دونی تا کجا میره ...
رفتم به همسایه مون می گم تخم مرغ داری؟
می گه می خوای غذا درست کنی؟
پَ نه پَ ، می خوام بخوابم روشون تا جوجه بشن بفهمم مادر بودن چه حسی
داره!!
رفتم دندونپزشکی به دکتره میگم آقای دکتر این دندون عقلم کج دراومده
... اومدم حسابشو برسی!
دکتره میگه یعنی میگی بکشمش؟!
پَ نه پَ ، گفتم دکتری ، یکم نصیحتش کنی بلکه به راه راست هدایت شه!!!!
آخرین نفر تو صف نون وایسادم ... زنه اومده میگه نفر اخری؟
پَ نه پَ نفر اولم چون اوسکلم اینجا وایسادم!!!!
رفتم در خونه رفیقم ...
از پشت آیفون میگه ... تنهایی؟
پَ نه پَ ، خونه محاصره ست ... بهتره خودتو تسلیم کنی ...
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم :
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ !!!
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد،
قدر این خاطره را ، دریابیم
زنده یاد
سهراب سپهری
دوستم میگه چرا انقدر غذات کم
شده ؟ میگم : تو رژیمم ... میگه رژیم لاغری ؟! ...پَـــ نَ پـَـــ رژیم
صهیونیستی
معلمم اومده خونمون تمبکمو دیده میگه تمبکه؟ میگم پَـــ نَ پَـــ
ساکسیفونه روش پوست کشیدم گردو خاک نره توش .میگه منظورم اینه که
میزنی؟ میگم پَـــ نَ پَــــ اون زورش زیاد تره اون منو میزنه میگه
بیخیال درسو شروع کنیم؟ میگم پَــ نَ پَـــ من تنبک میزنم شمام برقص با
هم پول در بیاریم. بعدش بابام اومده میگه اِ حاااامد ایشون معلمتونه؟
میگم پـَـَـ نَ پـَـَــــ ایشون دوست دخترمه به خاطره گرونی پول نداره
ریشاشو بزنه
دوستم زنگ زده میگه چکار میکنی ؟ میگم ماشینمو آوردم تعمیرگاه . میگه
مگه خرابه ؟ پَــــ نَ پـَــــ آوردمش تعمیرگاه عیادت دوستای مریضش
قرمه سبزی آوردند رو میز می پرسه:قرمه سبزیه؟؟؟؟؟؟؟؟ پَـــــ نَ
پــَـــ کوکو سبزیه آبشو زیاد کردن کم نیاد
زنه رفته دکتر زنان ، دکتر ازش میپرسه بچتون لگد هم می زنه ؟ زنه جواب
میده پَــ نَ پَــ، فحش خواهر مادر میده
تو آرایشگاه کار می کردم ... از مشتری می پرسم برات ماسک بذارم؟
میگه ماسک برای جوش صورت و اینا ؟!
پـَــــــــ نَ پَـــــــــ په ماسک اسپایدرمن
رفتم چشم پزشک
میگه واسه سرخی چشمتون اومدین ؟
پـَـــ نَ پـَــــ سرخیش عادیه وسطش سیاه شده
ادامه مطلب ...
کاملترین کامپیوتر مشابه مغز انسان ساخته شد
این کامپیوتر اشتباه میکنه و اشتباهش رو میندازه گردن بقیه کامپیوترا...!! ـ
آیا میدانستید که انسانها به جز کودکِ درون، یک عدد خر درون هم دارند که گاهی زمام امور را به دست میگیرد؟
فقط یه زن ایرانی میتونه به شوهرش بگه: من پنج دقیقه میرم خونه همسایه تو نیم ساعت یک بار غذا رو هم بزن
مرغ رو از فریزر در آوردم
میگه می خوای غذا درست کنی ؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ خانوادش اومدن میخوان از سردخونه ببرن خاکش
کنن.... ـ
نفس نفس زنون خودم رو رسوندم
به اتوبوس
راننده میگه می خوای سوار شی؟
پَ نه پَ اومدم سفر خوشی رو براتون آرزو کنم
لوله ترکیده، یارو ماشینشو آورده سطل آب بر میداره میپاشه رو ماشینش بش میگه حال کن سه ساله نشستمت! آبه مفته! مال دولته باید چاپید قاپید!!
عروسی دعوت بودیم. توی اون خیابون 2تا عروسی بود. ما عروسی ته کوچه بودیم. دایی عروس رفته تو همون عروسی که اول خیابون بود نشسته، شام هم تا آخر خورده بعد اومده بیرون زنگ زده که بابا پس شماها کجایید. ما شام هم خوردیم. زود بیاین زشته. از فامیل های ما هنوز هیشکی نیومده
مامانم ساعت هفت تا نه فارسی وان میبینه، نه تا یازده ام بی سی پرشیا، ساعت ده که میشه بدو بدو فلاششو بر میداره میبره وصل میکنه به رسیور اتاق خودشون که سریال پی ام سی رو ضبط کنه ساعت یازده که ام بی سی پرشیا تموم شد اونو ببینه تا دوازده، دوزاده میخوابه، صبح پا میشه تکرار سریالایی که ندیده رو میبینه، تا پنج اینا، پنج که میشه میگه خب من دیگه تا هفت مرخصی ام
تو تاکسی موبایلم زنگ خورده٬ راننده صدای ضبطو زیاد میکنه تو آینه منو نگاه میکنه میخنده
زنبوره اومده نزدیک دختر خالم که 10 سالشه دختر خالم برگشته میگه تورو خدا منو نیش نزن من محصولات شمارو خیلی دوست دارم
نشستیم با فک و فامیل اسم
فامیل بازی میکنیم داییم میوه از 'ی' نوشته یه کیلو خیار
هیچ جوریم زیر بار نمیره که قبول نیست
تولدم بود شروع کردم باز کردن کادوها به کادو مامانم رسیدم دیدم یه پاکته بازش کردم دیدم نوشته هفتاد هزار تومنی که دو ماه پیش قرض گرفتی نمیخواد برگردونی
داشتم از خونه میرفتم بیرون مامانم پرسید کجا؟؟! .....گفتم بیرون ...برگشته میگه.....خوب جای دیگه نریا ..؟؟!!! ـ
امروز رفتم دانشگاه، حراست جلوم گرفته میگه: آقا کجا !؟ میگم: اومدم با استادم کار دارم ! میگه: نمی بینی تابلو رو ، امروز زنونه هست . برو فردا بیا که مردونه هست ! ...(خاطرات یک دانشجو در آینده نه چندان دور)
متشکرم برای همه وقت
هایی که مرا به خنده واداشتی.
برای همه وقت
هایی که به حرف هایم گوش دادی.
برای همه وقت هایی که به من جرات و شهامت دادی.
برای همه وقت
هایی که مرا در آغوش گرفتی.
برای همه وقت هایی که با من شریک شدی.
برای همه وقت
هایی که با من به گردش آمدی.
برای همه وقت هایی که خواستی در کنارم باشی.
برای همه وقت
هایی که به من اعتماد کردی.
ادامه مطلب ...
- همیشه حرفی را بزن که
بتوانی بنویسی، چیزی را بنویس که بتوانی امضایش کنی وچیزی را امضا کن
که بتوانی پایش بایستی.
- آنانکه
تجربههای گذشته را به خاطر نمیآورند محکوم به تکرار اشتباهند.
- وقتی به چیزی
میرسی بنگر که در ازای آن از چه گذشتهای.
- آدمهای بزرگ
شرایط را خلق میکنند و آدم های کوچک از آن تبعیت میکنند.
- آدمهای موفق
به اندیشههایشان عمل میکنند اما سایرین تنها به سختی انجام آن
میاندیشند.
- گاهی خوردن
لگدی از پشت، برداشتن گامی به جلو است.
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...