اینقدر هوای دو نفره رو به رخ تک نفره ها نمیکشیدم…
نـتــرس از هجـــــ ـــ ـوم حـضــــــ ــــ ــورم ..چــــیزی جــــ ـــ ـز تـــنــهایی با من نیـــستـــــ ـــ ـ ..صبح هم ماجرای ساده ایست
گنجشکها بی خودی شلوغش می کنندعمر من قد نمیدهدخدایا
به سفرت بگو کوتاه بیاید
رد پاهایم را پاک می کنم
به کسی نگویید
من روزی در این دنیا بودم.
می شود استعـــــفا دهم؟!
کم آورده ام …!
که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را …
عاشــقـــانه تر ..
دانستم..
تـــــواین روزها
خاطراتــــــ ـــ ـ کودکیـم را ورق می زنــــ ـــ ـمو یک به یک ، عکسها را با نگاهــــ ــ ـم می نوشم
” بند بند وجودمــــ ـــ ـ ..بـه بند بند وجود تــو بستــه استـــــ ــــ ـ
دلم برات تنگ شده کجائی ای مهربون . .
آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست
که رخت های دلتنگیم را
فرصتی برای
خشک شدن نیست
همیشــــ ـــ ـه از آمدن ِ نــ بر سر کلماتــــــ ـــ ـ مـی ترسیــدَم !
نـ داشتن ِ تو …نـ بودن ِ تو …
نـ ماندن ِ تو …
.
.
.
و خبــری مـی داد ازنـ رفتن ِ تـــو ..
لحظه هایم
بی تو تنهاست….
امید وصــل تـــو نگذاشت تا دهـــم جان را
وگـــر نه روز فراق تـــو مردن آســـان بود
با این همه بنــد
نمی توانم نفس بکشم!
عجب نفس گیر است
هوایِ بی توئی!
میدانی تنهایی کجایش درد دارد !!؟
انکارش …
واژه ها می نشینی ..!
من تو را نمی سرایم !..
قلم را وسوسه می کنی !!
در بدرقــــــه چشمان تو نمیتوان غربت را فراموش کرد و
آخرین سهــــــ ــــ ــم ما از هم
شعر را بیدار می کنی !!قلم را وسوسه می کنی !!
شعر را بیدار می کنی !!قلم را وسوسه می کنی !!
در بدرقــــــه چشمان تو نمیتوان غربت را فراموش کرد و
شعر را بیدار می کنی !!قلم را وسوسه می کنی !!
و رفتـــــــ ــــ ــ تا بـــــــه آرزوهـــایش برســــد ..دستتــــــ را باز نکن، حســم را تباه مکــن
بگذار فقط تصــــــور کنم ..
که در دستانتــــ
برایـــم کمی عشق پنهـــان است ..
چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
” تـــو “
کلمه ی کـــوتاهی
کـــــ ـــ ـه برای گفتنش ..
جانم به لبــــــ ـــ ـ رسید و
ناتمـــــ ــــ ــام ماند ..*
حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!
حمـاقـت یـعنـﮯ مـن کـه
اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوﮮ!
خـبری از دل تنـگـﮯ ِ تـو نمـی شود!
برمیگردم چـون
دلـتنـگـت مــی شــوم!!!
بگویم و بدانـے …!
یا …
نگویم و بدانـے..!
فاصله دورت نمی کند …!!!
در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ …!
جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.:
دلــــــــــــــم…..!!!
در کجای جغرافیای دلت ایستاده ام که خانه ام ابری است ،
همیشه دلتنگ توام …
یا باید خانه مان را عوض کنم
یا پستچی را
تو که هر روز برایم نامه می نویسی …. مگه نه ؟!!
شعر را بیدار می کنی !!قلم را وسوسه می کنی !!
آخرین سهــــــ ــــ ــم ما از هم
شعر را بیدار می کنی !!قلم را وسوسه می کنی !!
قلم را وسوسه می کنی !!
قلم را وسوسه می کنی !!