بازارچـــــه ی رودبنــه ای

از همه جا و برای همه

بازارچـــــه ی رودبنــه ای

از همه جا و برای همه

دست و پای شما چقدر می‌ارزد؟ (داستان کوتاه)

پول



یکى در پیش بزرگى از فقر خود شکایت می‌کرد و سخت می‌نالید.

گفت:

 خواهى که ده‌هزار درهم داشته‌ باشى و چشم نداشته باشى؟

گفت:

 البته که نه. دو چشم خود را با همه دنیا عوض نمی‌کنم.

گفت:

عقلت را با ده‌هزار درهم، معاوضه می‌کنى؟

گفت:

نه.

گفت:

گوش و دست و پاى خود را چطور؟

گفت:

هرگز.

کودکان فقیر

بزرگ گفت:

 پس هم‌اکنون تو صد‌ها هزار درهم سرمایه داری. زیرا تو حاضر نیستی که حال خویش را با حال بسیارى از مردمان عوض کنى و خود را خوش‌تر و خوشبخت‌تر از بسیارى از انسان‌‏هاى اطراف خود می‌بینى. پس آن‌چه تو را داده‌اند، بسیار بیش ‌تر از آن است که دیگران را داده‌اند .
و تو هنوز شکر این همه را به جاى نیاورده، خواهان نعمت بیش‏‌ترى هستى ؟!



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد